« زاغ و کبک »
1/ زاغی به جهت آسودگی خاطری که پیدا کرده بود از یک باغ به صحرا و مرغزاری حرکت کرد.
2/ پهنه ی زیبایی را در دامنه ی کوه مشاهده کرد که آن دامنه ی پر از گل نشان از گنج نهفته در دل کوه داشت.
3/ کبک بی نظیری که زیبایی فوق العاده ای داشت محبوب و زیباروی آن باغ سرسبز بود.
4/ کبکی که در حرکاتش بسیار چابک و سریع و رفتار و کردارش زیبا بود.
5/ همه ی حرکاتش موزون و هماهنگ بود و گام ها را نزدیک به هم بر میداشت.
6/ وقتی زاغ آن حرکات و راه رفتن موزون کبک را مشاهده کرد...
7/ در حالی که دردمندانه گرفتار و شیفته ی او شده بود سعی کرد حرکات او را تقلید کند.
8/ از راه رفتن و روش خویش دوری جست و به دنبال او شروع به تقلید کرد.
9/ به دنبال قدم او قدمی برمی داشت و هر کاری که کبک می کرد زاغ هم انجام می داد.
10/ به این ترتیب چند روزی در آن چمنزار به دنبال کبک حرکت می کرد.
11/ سرانجام از بی عقل خود دچار خسارت گردید و راه رفتن کبک را نیاموخت.
12/ راه و روش خود را فراموش کرد و به این ترتیب از کار خودش بسیار زیان دید.